شادنشادن، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

شادن ، دردونهء خونه

واکسن 18 ماهگی

                         18 ماهگیت مبارک ستاره شروع 18 ماهگی مصادف بود با تزریق اخرین واکسنت .  شنبه 3 اسفند بردیمت بهداشت .وقتی خانوم داشت سرنگ رو با مایع واکسن پر میکرد اینقدر با دقت نگاه میکردی که من گفتم دیگه نمیذاری واکسنتو بزنه اما نه !!! واکسن اول که به دستت زد اصلا انگار نه انگار که سوزن وارد بدنت شده اصلا ترتیب اثر نشون ندادی  اما واکسن دومی رو که به پات زد گریه کردی ولی به قول خانوم بهداشتی خیلی مختصر .آفرین به دختر گلم    من وبابا هم بعنوان هدیه بردیمت شهر کتاب تا هر چی خواستی واسه خودت برداری. تاشب هم لی لی کنان راه میرفتی و از درد پا ...
9 اسفند 1391

17 ماهگی

سلام به      قند عسلم  مهمترین اتفاق 17 ماهگیت این که : دیگه توی اتاق خودت تنها میخوابی    خیلی دختر خوبی هستی و فعلا با این مسئله راحت کنار اومدی ،میدونی که 6 ماهه هم که بودی با نظر دکتر جدا کردیمت اما بخاطر دندون در اوردن خیلی شبها اذیت میکردی و دوباره دیپورت شدی به اتاق مامان و بابا. البته شبها یکی 2 بار از خواب بیدار میشی و بالشتتو میگیری دستت و میای اتاق ما که میبرمت اتاقت و پیشت میخوابم تا خوابت ببره یا بهت شیر میدم و میخوابی . خلاصه که گل شدی از دندونهات هم بگم که 20 دی دندون نیش راست پایین و 20 بهمن هم نیش راست بالا در اومدن (البته با تب)    &nb...
25 بهمن 1391

پانصد روزگی

سلام شیرین شیرینا امروز 14 دیماه 91  من و بابا که باورمون نمیشه500 روز گذشته باشه . دیروز به بابا گفتم :"باورت میشه شادن 16.5 ماهه باشه؟"بابا گفت:" نه!!!!وقتی تازه دنیا اومده  بود و همش گریه میکردی یا خودم میگفتم خدایا تا کی این بچه بزرگ شه"             دیگه خودکفا شدی ،غذا رو دیگه از دست من نمیخوری ! باید خودت بخوری .قاشق و هم بر عکس میذاری دهنت ،فکر کن با این وضعیت سوپ و ماست هم  خودت میخوری .روزی 3 دست لباس عوض میکنم برات. (هر قاشق هم که میخوری "به به " میگی فدااااااای تو) به بابا میگفتی   " با "       بعد...
14 دی 1391

شادن نیست!

4 شنبه صبح 28 آذر ساعت 4:30 از خواب بیدار شدم بهت شیر بدم نگاه کردم دیدم سر جات نیستی .روی تخت ما هم نبودی. اجیر شدم با دقت نگاه کردم دیدم واقعا نیستی .پایین تخت و نگاه کردم گفتم شاید خدا نکرده روی زمین افتاده باشی اما نبودی. رفتم توی اتاقت و نگاه کردم اونجا هم نبودی.یهو هول کردم بابا رو بیدار کردم  گفتم :مهدی پاشو شادن نیست! بابا از جاش پرید گفت:یعنی چی نیست ؟! بابا برقا رو روشن کرد توی اشپزخونه زیر میز ،صندلی ،مبلا، پشت پرده ،همه جا رو گشتیم اما نبودی. دوباره رفتیم سمت اتاقها. دیگه داشت نفسم بند میومد که یهو بابا گفت اینجاست اگه 5 ثانیه دیرتر اینو میشنیدم غش کرده بودم.رفته بودی بین تخت ما و جایی که واست درست کردیم خوابیده بودی چون ا...
4 دی 1391

سی و نه و نیم درجه

روز جمعه 17 آذر یه مقدار جزئی آبریزش بینی داشتی که بردیمت دکتر و دارو داد.دوشنبه  شب خوابوندمت و رفتم کارهای خونه رو بکنم حدود ساعت 1:30 برگشتم تا هم شیر و هم داروهات و بدم،احساس کردم داغی تب سنج گذاشتم 38/5 درجه بود با خودم گفتم پاشویه کنمت اگه تبت پایین نیومد بابا رو بیدار کنم.شیر و دارو بهت دادم و شروع کردم به پاشویه کردن .هر 10 دقیقه درجه میذاشتم اما فرقی نمیدیدم دیگه کم کم داشتم می ترسیدم بابا رو بیدار کردم .با همدیگه حوله خیس روی پیشونیت گذاشتیم اما فایده نداشت شال و کلاه کردیم و ساعت 3 همونطور که خواب بودی بردیمت اورژانس اطفال بیمارستان اتیه.دکتر معاینه ت کرد و گفت گلوش التهاب داره و تبش 39/5 درجه ست ،فوری داروهاشو بگیرید و همی...
28 آذر 1391

سرسره

سلام سلام دخمل ناناز مامانی ، شیطون بلا ، طلا طلا                         بعد از 2 هفته غیبت و رفتن به شهر مامان و بابا برگشتیم.چند روز قبل اینکه بریم واست سرسره خریدیم که خیلی خوشت اومد و خیلی باهاش سرگرم بودی .وقتی برگشتیم خواب بودی صبح که از خواب بیدار شدی اومدی توی هال و چشمت به سرسره افتاد اینقدر هیجان زده شده بودی همش به سرسره اشاره میکردی و میخندیدی و به سرعت خودتو رسوندی به پله هاش و سر خوردی .عروسکهاتو میذاری سر بخورن دیگه خلاصه هر چی دم دستت باشه سر میدی کنترل tv ،گوشی موبایل . هم...
9 آذر 1391

شادن چهارده و نیم ماهه

سلام ستاره طلایی اینقدر شیطون بلا شدی که کمتر وقت می کنم به وبت سر یزنم اول از همه بگم که دو تا از دندونهای کرسیت در اومدن  و همش داری لپ چپت رو با با انگشتت فشار میدی   مبارک مبارک  دندونهای کرسی چپ بالا و پایین روز به روز خوردنی تر و باهوش تر میشی و تقریبا همه چیو متوجه میشی هر موقع لباس تنت می کنم بهت می گم برو خودتو تو آینه ببین. میری جلو آینه می ایستی وو با لبخند رضایت خودتو نگاه می کنی. وقتی با تلفن صحبت میکنی گوشی و میگیری کنار گوشت و و کل خونه رو راه میری و حرف میزنی. جمعه صبح زودتر از خواب بیدار شدی و با بابا رفتی پارک و مثل همیشه دنبال گربه ها. گربه های پارک دیگه از...
19 آبان 1391

عکسهای آتلیه 1 سالگی

سلام سلام ستاره بلاخره عکسهات که 91/6/20 گرفتیم آماده شدن              بقیه دز ادامه مطلب   سلام سلام ستاره بلاخره عکسهات که 91/6/20 گرفتیم آماده شدن     وَ إِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ                                ...
29 مهر 1391

نخستین تجربه حضور در کلاس

سلام سلام دخترک قشنگم ،دخترک عزیزتر از جونم این روزا که پائیز  شروع شده و همه جا حال و هوای مدرسه  و درسو لباسای اتو کشیده ست من و بابا هم تصمیم گرفتیم دخترمون رو کلاسهای مخصوص کوچولوها (بازی ، رشد و خلاقیت )ثبت نام کنیم 16/7/91 اولین روز کلاست بود تا وارد شدیم 7-8 تا کوچولوی نانازی مثل خودت با ماماناشون توی کلاس بودن و یه مربی (المیرا جون ) که انرژیش به تمام مامانا هیجان داده بود چه برسه به نی نی ها مربیت اول اسم نی نی ها رو صدا زد و با هم آشنا شدید (البته با دست و جیغ و هورا و خوشامد گویی)،بعد هم که شعر و و هم آوازی و لگو بازی وتاب و سرسره و استخر توپ و آخر هم برگردوندن  تکه های لگو سر جاشون توی سطل. ...
18 مهر 1391

13 ماهگی (شهریور 91 )

یه سلام  پر از بووووووس به دردونم توی این پست میخوام کارهای جدید بعد از تولدت رو بنویسم : اول از همه اینکه دیگه کامل راه میری و علاقه داری دور میز جلو مبلی بچرخی، گاهی اوقات 5- 6 دور  دورش بی دلیل میچرخی. فدات شم من. غیر از صدای ببیی و کلاغ ، زنبورهم یاد گرفتی   (- شادن زنبور میگه؟   - شادن: ززززی ی ی ) بلدی چشمها و موها و دندونات رونشون بدی ماشاالله. نانای کردنت خیلی خیلی پیشرفت کرده تا یه اهنگ میشنوی فوری دستات میرن بالا و می چرخونیشون و کمرتو عقب جلو می کنی وقتی میریم بیرون فقط می خوای راه بری و اجازه نمیدی دستت و بگیریم . توی پارک هم دوست داری بعد از اینکه از سرسر...
6 مهر 1391