شادنشادن، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

شادن ، دردونهء خونه

شادن نیست!

1391/10/4 1:38
نویسنده : مامان
855 بازدید
اشتراک گذاری

4 شنبه صبح 28 آذر ساعت 4:30 از خواب بیدار شدم بهت شیر بدم نگاه کردم دیدم سر جات نیستی .روی تخت ما هم نبودی. اجیر شدم با دقت نگاه کردم دیدم واقعا نیستی .پایین تخت و نگاه کردم گفتم شاید خدا نکرده روی زمین افتاده باشی اما نبودی. رفتم توی اتاقت و نگاه کردم اونجا هم نبودی.یهو هول کردم بابا رو بیدار کردم  گفتم :مهدی پاشو شادن نیست! بابا از جاش پرید گفت:یعنی چی نیست ؟! بابا برقا رو روشن کرد توی اشپزخونه زیر میز ،صندلی ،مبلا، پشت پرده ،همه جا رو گشتیم اما نبودی. دوباره رفتیم سمت اتاقها. دیگه داشت نفسم بند میومد که یهو بابا گفت اینجاست اگه 5 ثانیه دیرتر اینو میشنیدم غش کرده بودم.رفته بودی بین تخت ما و جایی که واست درست کردیم خوابیده بودی چون اونجا خنک تره واز پنجره باد میاد ای دخمل طلای گرمایی من و بابا خیلی ترسیدیم درسته کمتر از 1 دقیقه گمت کرده بودیم اما برامون خیلی طول کشید.

روز بعد که برا مامان جون تعریف کردم گفت منم که بچه بودم همش موقع خواب میرفتم کنار درز در اتاق می خوابیدم که باد میومده وخنک بوده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)