سورپرایز مامان جون و نانی
آخر هفته رو رفته بودیم تربت جام،عصر جمعه (1 شهریور)داشتیم برمی گشتیم.مامان جون زنگ زد و گفت وقتی رسیدین یک سر بیاین اینجا.بعد از نیم ساعت خاله ناهید (به قول خودت : نانی) زنگ زد وگفت کی میرسین.بعد از چند دقیقه خاله زری زنگ زد و گفت بیاین خونه مامان جون ما هم اینجائیم. داشتم نگران میشدم نکنه اتفاقی افتاده باشه. خلاصه وقتی رسیدیم و در خونه باز شد دیدیم
دیوارها و سقف پر از شرشره های رنگیه و همه میگن :شادن جون تولدت مبارک
با تعجب دور و برت ونگاه میکردی چشمهات 4 تا که نه 10 تا شده بود و ذوق میکردی .
دیوارها و سقف پر از شرشره های رنگیه و همه میگن :شادن جون تولدت مبارک
با تعجب دور و برت ونگاه میکردی چشمهات 4 تا که نه 10 تا شده بود و ذوق میکردی .
فوری رفتی سراغ شمع کیک و با تمام وجود فوت میکردی اما خاموش نمیشد و از دستت برای خاموش کردنش کمک گرفتی
از مامان جون و خاله ناهید و خاله زری خیلی ممنونیم که تولد امسالت رو که قرار بود مختصر و 3 نفره برگزار کنیم به یادموندنی کردن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی