شادنشادن، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

شادن ، دردونهء خونه

شیرین زبون

1392/6/17 21:59
نویسنده : مامان
1,083 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد سلام به ستاره خونه

 

معمولا خواب بعد از ظهرت جلوی باد اسپیلت و روی سنگ کف خونه ست:
 در حالیکه کف خونه دراز کشیدی میگی: مامان بالشتم بیار
مامان: پاشو بیارش توی اتاقته
شادن: من خسته ام اداره میرم
مامان:

به نظرت این گفته هات کپی بیانات کی میتونه باشه؟؟ قطعا"  بابا (دختر کو ندارد نشان از پدر...)
خدا به خیر بگذرونه یکی کم بود 2 تا شدن

 

 چند وقته خیلی بابایی شدی تا از خواب بیدار میشی :میگی بابا کجاست ؟میگم اداره. فوری میری بهش زنگ میزنی (چون عکسش روی صفحه موبایلم هست خودت راحت میگیری)شروع میکنی به صحبت :

سلام (مکث)
خوبم (مکث)
بازی میکنم 
کی میای؟( مکث )
گوشی و قطع میکنی و رو به من میکنی و میگی 7 میاد

(توضیح: خدا رو شکر دیگه به همه سلام میکنی حتی پشت تلفن)

هر چی بزرگتر میشی علاقه ت به قصه شب بیشتر میشه .وقتی میگم شادن بریم بخوابیم فوری میگی : " یکی بود بگو " .
دیشب
میگم دوست داری قصه چی بگم ؟میگی:توتو وقتی گفتم تموم شد گفتم حالا قصه چی بگم گفتی: باباش

 

 وقتی غذا یا میوه واست میارم بخوری میگی : شوکولو کن  (یعنی کوچولو کن )

 

اردیبهشت ماه وقتی یه پیشنهاد کار بهم شد با هم چند تا مهد رفتیم تا اوضاعشون و بررسی کنیم . رفتن توی مهدها همانا و بعد از 1/5 – 2ساعت برگشتن همانا:مدیر یکی از مهدها اجازه داد از دور کلاس و ببینیم،رفتی تو کلاس و نشستی پیش بچه ها.من و مامان جون به بهانه های مختلف بعد از نیم ساعت از کلاس کشیدیمت بیرون باز تو حیاط سوار تاب شدی و با بچه ها بازی کردی ...و کلا خیلی خوشت اومد .بماند که  از محیط هیچ کدومشون خوشم نیومد و کلا از کار کردن تا اطلاع ثانوی منصرف شدم تا کمی بزرگتر بشی.
خلاصه اینهمه مقدمه برای این بود یه شب از بیرون بر میگشتیم که یهو از جلوی همون مهد رد شدیم و به بابا گفتم این یکی از مهد ها بود که چند ماه پیش رفتیم.من فقط همینو گفتم والسلام .وقتی رسیدیم تا خواستیم بیایم تو پارکینگ گفتی :نه بریم کودک . چند بار تکرار کردی اما متوجه نشدیم منظورت چیه . یهو گفتم کجا؟ مهد کودک؟! گریه ت به خنده تبدیل شد و گفتی آره.بابا گفت باباجون ساعت 11 شبه بسته ست.اما زیر بار نمیرفتی تا اینکه تصمیم گرفتیم بریم دم در مهد تا ببینی بسته ست.وقتی رسیدیم میخواستی پیاده شی که انقدر من و بابا توضیح دادیم که شبه همه رفتن لالا و نی نی ها خوابن و...تا بلاخره راضی شدی بریم خونه
انقدر علاقه به مهد داری که وقتی چیزی نمیخوری تا بهت بگم بخور که بزرگ شی بری مهد فوری هر چی باشه میخوری.باید کم کم تحقیقاتم و برای پیدا کردن یه مهد خوب یا کلاس 2-3 روز در هفته شروع کنم

راستی 10 شهریور دندون کرسی دوم پایین سمت راست و 15 شهریور هم کرسی دوم پایین سمت چپ در اومدن مبارک مبارک لبخند
در حال حاضر 18 تا دندون  داری .

 

پسندها (1)

نظرات (3)

ساره دختر خاله نفس
17 شهریور 92 21:57
سلام وب خوبی دارید به وب ما سربزنید نظر بدید.با تبادل لینک موافقید؟؟؟؟؟؟
mamane parmida
30 شهریور 92 23:47
شادن دلش می خواد با بچه ها بازی کنه دیگه واسه همینم انقدر مهد دوست داره. بنابراین یا بچه رو بذار مهد یا یه همبازی واسش بیار
( از طرف خاله خانباجی های محل )


همبازی رو که خدا به دور خواااااهر
مامان ملینا
23 مهر 92 9:10
سلام شادن جون
مامانی بارش یه همبازی بیاری بهتره تا مهد
مهد هم خیلی حسن ها داره که یکی اجتماعی کردن بچه ها و دفاع از حق و حقوق خودشون هست.
موفق باشی رو همبازی یه کم فکر کن خواهر


قطعا فواید مهد بهتره عزیزم