تاریخ زایمان
سلام خوشکل مامان ، سلام عسل مامان
امروز خیلی تکون میخوری.هر بار احساس میکنم که میخواد تکونات شروع بشه فوری دستمو میذارم رو شکمم تا تمامشونو حس کنم سعی میکنم حتی 1 دونشم از دستم در نره،اخه حس خوبی بهم میده . اما خدا نکنه 1 ساعت بگذره و هیچ تکون نخوری مثل دیشب : به بابا گفتم الان یه ساعت شده تکون نمیخوره ! بابا نگران شد و فوری رفت هندونه اورد خوردم بعد از یه ربع شروع کردی به وول وول کردن واز این طرف به اون طرف رفتن و مامان و بابا رو خوشحال کردی. خودمونیم ها بابا هم وارد شده.
راستی دختر مامان ، دیروز رفته بودم دکتر . بعد از اینکه صدای قلب قشنگتو شنیدم دکتر گفت که خانوم طلای مامان ریزه باید این یه ماه باقیمونده رو فقط استراحت کنی و به پهلوی چپ بخوابی تا بچه رشد کنه. تازه گفت خود منم یه کیلو وزن کم کردم و بخاطر اینکه شرایط زایمان طبیعی رو نداشتم (پاهای نی نیم پایینه) واسه ١ شهریور بهم وقت سزارین داد.
اخه دختر قشنگم، مامانی اینقدر به فکر شماست
یه موقع ها اصلا میل به خوردن چیزی ندارم اما به زور بابا و فقط بخاطر شما میخورم پس چرا رشد نمیکنی تا مامان وبابا خوشحال بشن؟!مامان قول میده تو این یه ماه حسابی به خودش برسه شما هم قول بده حسابی رشد کنی.
الان که دارم این پست رو واست میذارم از آبریزش بینی دارم میمیرم،
تازه صبح هم یه خرده گلوم درد میکرد. برای مامانی دعا کن تا کارش به دارو دوا نکشه . مرسی مامان