شادنشادن، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

شادن ، دردونهء خونه

تولد 3 سالگی

                                                                                        تولدت مبارک عروسک قشنگم   اینم چند تا عکس از تولدت                           باید از همه تشکر کنم که تشریف اوردن  ...
14 بهمن 1393

دیگه خااااااانوم شدی (خلاصه سال 93 )

    سلام سلام یه سلام پر از شرمندگی به دختر گلم که این همه مدت برات ننوشتم چقدر گذشت...1 سال و 3 ماهه که اینجا مطلب نذاشتم.  اول از همه بگم که دلیل اصلی که نتونستم زیاد به اینجا سر بزنم این بود که ارشد قبول شدم واز بهمن 92 رفتم دانشگاه .بچه کوچیک و ناز و گو گولی داشتن و سختیاش یه طرف ، درگیری درس و رفتن به کلاس تو شهر دیگه ، یه طرف... دیگه تا تهش و بخون چرا نتونستم به اینجا سر بزنم . الانم  امتحانای ترم دو تموم شده و سرم تقریبا خلوته واسه همین  واجب دونستم بیام این طرفا... تصمصم گرفتم تا جایی که یادم میاد اتفاقات خوب این یه سال و به ترتیب  برات خلاصه بنویسم : از آخرای سال 92 پروژ...
13 بهمن 1393

آبان 92

سلام به خوشگل طلای خودم عاشق تولد و کیک تولد هستی .روزا تو خونه آهنگ تولدت مبارک و می خونی و واسه خودت حال میکنی . شخصیت خیالیت "اقا دکتر"هستش  باهاش بازی میکنی ، صحبت میکنی .توی حرفات یه اسمی ازش هست :اقا دتر بریم بازی کنیم، ... (دکتر و بدون  ک تلفظ میکنی ) همونطور که قبلا هم گفتم از وقتی از پستونک گرفتیمت بد می خوابی به قول بابا به 2 ماهگیت برگشتی و باید تو ماشین اینقدر راه ببریمت تا خوابت ببره. روزها بیشتر دوست داری نقاشی بکشی ورنگ چین بازی کنی و خوشبختانه وقتی بازی مون تموم میشه تا بهت میگم شادن حالا باید اسباب بازیها رو جمع کنیم وخونه رو مرتب کنیم فوری میگی باشه و خیلی خوب بهم کمک میکنی تا جمع وجور کنی...
16 آذر 1392

25 ماهگی

سلام چلچله مامان تو این چند وقتی که پست نگذاشتم خیلی بازیگوش شدی و همش دنبال بازی کردنی طوری که صبح تا سر از متکا  برمیداری میگی بریم بازی کنیم، تنها هم بازی نمی کنی من باید هم بازیت باشم، تو این مدت حرف زدنت هم خیلی بیشتر شده هر روز با جمله های جدیدت ما رو سورپرایز میکنی . یه اتفاق خیلی مهم اینکه طی یک عملیات شکفت انگیز بزرگترین دغدغه من که ترک پستونک بود انجام شد البته بطور کاملا اتفاقی:  خداحافظ پستونک همیشه عادت داشتی فقط قبل از خواب پستونک می خواستی اما 1-2 ماهی بود که خیلی وابسته شده بودی وطی روز که بی حوصله میشدی همش بقول خودت "پیسته" می خواستی .ما هم دنبال یه موقعیت مناسب بودیم که ترکت بدیم.17 مهر بعد ار...
30 مهر 1392

شیرین زبون

سلام و صد سلام به ستاره خونه   معمولا خواب بعد از ظهرت جلوی باد اسپیلت و روی سنگ کف خونه ست:  در حالیکه کف خونه دراز کشیدی میگی: مامان بالشتم بیار مامان: پاشو بیارش توی اتاقته شادن: من خسته ام اداره میرم مامان: به نظرت این گفته هات کپی بیانات کی میتونه باشه؟؟ قطعا"  بابا (دختر کو ندارد نشان از پدر...) خدا به خیر بگذرونه یکی کم بود 2 تا شدن    چند وقته خیلی بابایی شدی تا از خواب بیدار میشی :میگی بابا کجاست ؟میگم اداره. فوری میری بهش زنگ میزنی (چون عکسش روی صفحه موبایلم هست خودت راحت میگیری)شروع میکنی به صحبت : سلام (مکث) خوبم (مکث) بازی میکنم  کی م...
17 شهريور 1392

سورپرایز مامان جون و نانی

آخر هفته رو رفته بودیم تربت جام،عصر جمعه (1 شهریور)داشتیم برمی گشتیم.مامان جون زنگ زد و گفت وقتی رسیدین یک سر بیاین اینجا.بعد از نیم ساعت خاله ناهید (به قول خودت : نانی) زنگ زد وگفت کی میرسین.بعد از چند دقیقه خاله زری زنگ زد و گفت بیاین خونه مامان جون ما هم اینجائیم. داشتم نگران میشدم نکنه اتفاقی افتاده باشه. خلاصه وقتی رسیدیم و در خونه باز شد دیدیم  دیوارها و سقف پر از شرشره های رنگیه و همه میگن :شادن جون تولدت مبارک با تعجب دور و برت ونگاه میکردی چشمهات 4 تا که نه 10 تا شده بود و ذوق میکردی .  فوری رفتی سراغ شمع کیک و با تمام وجود فوت میکردی اما خاموش نمیشد و از دستت برای خاموش کردنش کمک گرفتی ...
4 شهريور 1392

دو سالگی

دو سال از اولین بوسه ای که به گونه هات زدم میگذره دو سال شیرین تر از قند دو سالی که زندگیمونو رنگین تر کردی خدایا به خاطرش ازت ممنونم . برامون در سلامت و سعادت حفظش کن .                                      شادن، دختر عزیزتر از جونم                              تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدنت       ...
1 شهريور 1392

عروسک 23 ماهه

سلام شیرین زبون حرف زدنت اینقدر عالی شده که همه رو شکه کردی وهر روز هم داری حرفهای جدید میزنی. جمله هات فعل و فاعل دارن یه موقع هام 3-4 کلمه ای اند .اولین جمله 3 کلمه ای : "شدا علی میاد " حالا داستانش: از اونجایی که علاقه زیادی به علی خاله زری داری،یه روز که داشتن از خونه مامان جون میرفتن خیلی گریه کردی طوری که اصلا آروم نمیشدی همش میگفتی :علی بیا... .منم بهت میگفتم :مامان، علی رفت اما دوباره فردا میاد...و کم کم اروم شدی .فردا که رفتیم خونه مامان جون همش میگفتی :"شدا علی میاد "یهو متوجه شدم که امروز همون فردای دیروزه و منتظر علی هستی .خوشبختانه علی واسه تمرین تیمش دوباره اومد و به آرزوت رسیدی و منم دروغگو نشدم. (پی نوشت :هنوز حرف ف...
5 مرداد 1392

22ماهگی شیرینم

سلام و صد سلام  پر از بوس به طلای خودم این روزها شیطون تر و و بازیگوش تر شدی تقریا تمام روز و دوست داری باهات بازی کنم عاشق پارک و آب بازی تو حمام هستی .خدا نکنه یکی تو حرفهاش اسم پارک و بیاره دیگه تمووووومه ،اینقدر پارک پارک می کنی که باید حتما ببریمت.تازگیا خیلی به عروسک علاقه پیدا کردی و من و بابا رو خیلی متعجب کردی چون قبلا چندان علاقه ای بهشون نشون نمیدادی.تقریبا تمام وقت نی نی ت رو میذاری تو کالسکش و تو خونه راه میبریش یا بهش غذا میدی یا باهاش حرف میزنی(البته به زبون خودت) وقتی هم میخوابی باید بغلت باشه. تا من یا بابا رو میبینی که داریم لباس بیرونی تنمون میکنیم سرت و کج میکنی ومیگی "بریم" .همچنان عاشق ددر دو...
3 تير 1392