ماه اول زندگیت
سلام عسل مامی
روز 4شنبه 9شهریور (عید فطر ) بردیمت حمام عزیز دلم . جیک نزدی اینقدر از اب خوشت اومده بود همش چشات باز بود و اطراف رو نگاه می کردی .
چون مامان جون حالش خوب نبود و نمی تونست بیشتر از 10 روز پیشمون بمونه ما مجبور شدیم بریم مشهد. بابا واسه جمعه 11 شهریور بلیط گرفت و من و شما و بابا ومامان جون رفتیم مشهد . گل ناناز من از دم خونه که سوار تاکسی شدیم تا توی هواپیما و باز توی ماشین دایی جان که با خاله ناهید اومده بودن دنبالمون تکون نخوردی و همش خواب بودی .
خاله ها و دایی ها همه اومدن دیدنت و کلی ذوق داشتن .
١٧روزه بودی که نافت افتاد.
من و بابا و شما رفتیم خونه بابا بزرگ اونا هم کلی منتظرت بودن ببیننت و یه عالمه هدیه هر دو طرف بهت دادن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی