10 /10/ 89 عشقی در دل دارم
قضیه از اینجا شروع شد که من احساس کردم توی وجودمی به بابا گفتم رفت بیبی چک گرفت مثبت بود من و بابا خیلی خوشحال شدیم اما چون لکه دیده بودم نگران هم بودیم ، به دکترم زنگ زدم گفت ازمایش بده . منم فرداش رفتم ازمایشگاه چهر ازمایش دادم گفت جوابش عصر اماده میشه به بابا زنگ زدم ببینم عصر ساعت 5 می تونه بیاد بریم جوابو بگیریم ، گفت دیر میاد ازمایشگاه میبنده . خودم رفتم و تا جوابو دیدم که مثبت بود تو پوست خودم نمی گنجیدم داشتم بال در میاوردم از اینکه خدا یه فسقلی تو دلم گذاشته. به بابا هم زنگ زدم تا این خبر خوش رو به اون هم بدم ، بابایی هم خیلی خوشحال شد فردا رفتم دکتر گفت باید استراحت کنی والا سقط م...
نویسنده :
مامان
16:31