ماموریت بابا
من و بابا یه مدت حسابی مراقبت بودیم وقرارهم گذاشته بودیم فعلا به کسی نگیم نی نی داریم اما برای بابا ماموریت پیش اومد و چون من نمی تونستم تنها باشم بابایی زنگ زد مامان بزرگ اومدن پیشم هنوز ویارم شروع نشده بود اما استراحت مطلق بودم . مامان بزرگ توی یه هفته ای که بابا نبود خیلی زحمت کشید. مامان جون و خاله ها هر روز زنگ میزدن حالمو میپرسیدن.خاله جون دکتر تلفنیم شده بود و انواع جوشونده ها و معجونها رو میگفت مامان بزرگ واسم درست کنه. ...
نویسنده :
مامان
16:34