ماه دوم ( مهر 90 )
سلام عروسک من خدا رو شکر داری روز به روز بزرگتر می شی . 2مهر برگشتیم تهران . سوم مهر اولین روزی بود که باید من و شادن عزیزم توی خونه تنها می موندیم خیلی سخت بود اما با خودم گفتم همینه دیگه بالاخره باید از یه جا شروع کنم . اما شانس من ، همین روز خیلی بالا اوردی و منو خیلی ترسوندی . یعنی هر بار شیر خودمو میخوردی بالا می اوردی یه عالمه ! به بابا زنگ زدم و با گریه جریانو تعریف کردم و مجبور شد زود بیاد خونه و ببریمت دکتر . دکتر گفت باید سونوگرافی بده ببینیم ریفلاکس داره یا نه. من و بابا بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودمون که ایا ببریمت سونو یا نه ، بالاخره بردیمت ( اخه دلمون نمی اومد تو گل عزیزمون با این سن کم بری...
نویسنده :
مامان
18:58