یه خاطره از ملینای طلایی
عزیز مامان
تعطیلات عید یه سریال میذاشت به اسم "پایتخت" که بازیگراش تکیه کلامهای جدید و جالبی داشتن مثل :نقی ناهار نخوردیم - نقی پارو بزن
ملینا (دختر طلای دایی صادق) سرما خورده بود عادت کرده بود وقتی شربتشو میخورد براش دست میزدیم.
هر وقت منم داروهامو میخوردم صداش میزدم می اومد واسم دست میزد
یکی از دارو هامو باید اخر شب می خوردم وقتی خوردم وتموم شد ، ملینا متوجه شد و ناراحت شد که چرا صداش نزدم.
گفت : دوباره بخورین من دست بزنم. گفتم نمیشه دیگه نازناز،خوردم تموم شد . مامانش گفت:نمی شه قربونت بشم، اب می ریزه رو نی نی شون از خواب پا می شه می گه:ای بابا ، مامان چرا خیسم میکنی الان غرق میشم .
ملینا بعد از 5-6 ثانیه فکر کردن گفت: بعد نی نی شون میگه نقی پارو بزن.
نصف شب هم بود همه مرده بودن از خنده. خیلی باهوشه ماشاا...
وقتی بدنیا بیای باهاش بازی میکنی ، تنها هم سن و سالته.