شادنشادن، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

شادن ، دردونهء خونه

سومین دندون

        سومین دندونت هم در اومد پرنسس من (8 ماه و 20 روزگی )                           مبارک مبارک                              (پسین راست پائین) البته ریشه  دندونای پیشین بالا هم دیده میشن که انشاا... به زودی در میان اینم بگم که خیلی اذیتی و شبا به سختی می خوابی و همش لثه هات و می خارونی . یه هفتست که شبا ساعت 3- 3:30 بیدار میشی بمیرم الهی معلوم میشه بخاطر دندونا...
20 ارديبهشت 1391

نی نی پارتی

سلام عروسک دلبندم روز 14 اردیبهشت نی نی پارتی خونه لیلیا جون رفتیم که خیلی خوش گذشت دستشون درد نکنه.برخلاف چیزی که فکر میکردم اصلا غریبی نکردی و فوری 4 دست و پا رو شروع کردی .فکر کنم به تو هم خیلی خوش گذشت و با دوستات حال کردی. اینم چند تا از عکسا         ...
18 ارديبهشت 1391

اولین شمال

سلام عزیز دلم می خواد بخورمت دیگه ،اینقدر که شیرین شدی هوا برعکس دو روز پیش آفتابی و بهاری بود چهارشنبه هم که تعطیل ... ، دیگه  جون میداد  واسه شمال رفتن ،این طوری بود که اولین سفرت به شمال اغاز شد . تند تند وسائلا رو جمع کردیم مهدی جون هم خونمون بود اونم راه انداختیم باهامون اومد . از جاده هراز رفتیم وااااای چه ترافیکی .ساعت 1 ظهر راه افتادیم 7:30 شب رسیدیم آمل !!!خیلی دختر خوبی بودی اصلا توی راه اذیت نکردی بووووووس بعد از کلی گشتن بلاخره ساعت 10 جا پیدا کردیم : متل گل سرخ بین نور و نوشهر که شانس ما یه سوئیت خالی داشت و البته از شانس شما دختر گلم سوئیت رو به دریا !! اصلا باورمون نمیشد همچین جای خوبی پیدا کنیم .خ...
10 ارديبهشت 1391

بوس

سلام خانوم خانوما سلام خوشکل خانوما خوبی دختر قشنگم؟ جونم واست بگه که من و بابا چند روزیه بهت بوس کردن و یاد دادیم  هر وقت بهت بگیم شادن  بوس کن  : لباتو به هم می چسبونی و با قدرت باز می کنی تا صدا بده . فدای اون لبای کوچولوت بشم من  عزیزم از چهار دست و پا کردنت هم بگم که توی همین 4-5 روز خیلی پیشرفت کردی و می خوای همه جا رو کشف کنی اگه ولت کنم همش دوست داری بری جای شومینه و توی اشپزخونه . روزی 2 بار هم باید لباساتو عوض کنم چون دوست داری روی سنگ کف خونه 4 دست و پا کنی . دستاتو به هر چیزی می گیری و روی زانوهات می ایستی . الانم که دارم این پست رو واست میذارم چشم منو چپ دیدی و ...
5 ارديبهشت 1391

چهار دست و پایی

واااااااااااااااای نمی دونی چقدر خوشحالم تبریک   تبریک    تبریک امروز برای اولین بار 4 دست و پایی کردی . البته 4-5 روزی میشد که روی زانوهات مینشستی وحالت 4 دست و پایی میگرفتی ولی جلو نمی رفتی . امروز یه خرده کمکت کردم و جلو رفتی دقیقا ساعت 2:20 بعد از ظهر بود بابا هم خونه بود هردومون اینقدر ذوق کرده بودیم و ازت فیلم هم گرفتیم . ای بلاگذاشتی 8 ماهت که تموم شد بعد 4 دست و پا کردی              ...
30 فروردين 1391

اندر احوالات شادن 7ماهه

سلام  دختر ناناززززززززززززم امروز برای اولین بار گذاشتیمت  توی روروئک اینقدر ذوق داشتی ، تند تند پا میزدی  انگار داری شنا  می کنی  . پاهات به هر طرفی میرفت ولی روروئک حرکت نمی کرد من و بابا مرده بودیم از خنده ههههه  خیللللللللللللللللللللی دوستت دارم عروسک طلایی من از 14 فروردین دست دسی می کنی تازه وقتی آهنگ می شنوی نانای می کنی سرت  رو عقب و جلو می کنی .   کم وبیش داری بدون کمک نشستن رو یاد می گیری خوشکل مامی.   کل خونه رو هم که غلت میزنی و اینور اونور میری ، بیشتر هم علاقه داری روی سنگ کف خونه باشی تا روی فرش !!!!!!  ب ب ب ب ( با فتحه ) و یه موقع ها&...
30 فروردين 1391

عکس با فریم

سلام عروسک من هر روز داری شیرین و شیرین تر میشی امروز نشستم با کلی ذوق و سلیقه عکسات رو فریم بندی کردم اینم چند نمونه ازشون  :                   قابل دختر قشنگمو نداره     ...
29 فروردين 1391

نوروز 91

سلام گل گلی قشنگم اولین نوروزت مبارک دلبندم   خیلی خوشحالم که امسال سال تحویل رو پیشمون بودی و با هم جشن گرفتیم میبوسمت عزیزم که با اومدنت زندگیمون رو رنگین تر کردی  پرنسس من                            خوب  ، از تعطیلات عید بگم که مثل هر سال رفتیم مشهد . سال تحویل رو خونه بابا بزرگت بودیم.  خیلی دوست داشتم اولین سال تحویلی که تو هم به جمع من و بابا اضافه شدی رو خونه خودمون باشیم کنار سفره 7 سینی که توی خونه خودمون باشه اما نشد دیگه . بخا...
18 فروردين 1391

عکسهای آتلیه شش و نیم ماهگی

سلام قلقلی من اول از همه بگم که دومین دندونت هم 20 اسفند  نیش زد  مبارکه                                          ( پیشین پایین سمت چپ )                     اینم بگم که   کاملا غلت میزنی و دنده عقب میری و دور خودت یه دور 180 درجه میزنی  ، ای قلقلی  نانازی .   حالا عکسات رو که 18 اسفند 90 گ...
23 اسفند 1390

اول شهریور-روز دیدار

بالاخره  روز موعود رسید: سه شنبه 1 شهریور 1390 - 23 اگوست 2011 – 22 رمضان 1432    ساعت 6 صبح بیدار شدیم تا برای رفتن به بیمارستان اماده بشیم (من و شما -بابا و مامان جون وخاله زری) مامان جون که دیشب از استرس اصلا نخوابیده بود ما (من و شما دختر قشنگم ) رو از توی حلقه یاسین رد کرد من وضو گرفتم و راه افتادیم . ساعت 6:45 هوا خیلی تمیز و مطبوع بود وقتی وارد خیابون ایران زمین (خیابونی که بیمارستان بهمن توشه) شدیم انگار وارد بهشت شدم چیزی تا مامان شدنم نمونده بود حداکثر 4 ساعت . بابا کارهای پذیرش رو کرد و رفتیم بلوک زایمان به بابا یاداوری کردم که حتما با فیلمبردار هماهنگ کنه تا موقع زایمان فیلمبرداری ...
25 شهريور 1390